سه خواهر (2)

افزوده شده به کوشش: نیلوفر ذوالفقاری

شهر یا استان یا منطقه: گیلان (شفت)

منبع یا راوی: انتخاب تحلیل ویرایش: سید احمد وکیلیان

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۴۱۳-۴۱۴

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: خواهر سوم

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: دو خواهر بزرگتر- غلام

سه خواهر روایت دیگری است از افسانه‌ی «سه خواهر و نی لبک» که روایتی است گیلکی و از حومه شفت گیلان ضبط شده است. این افسانه در ردیف افسانه‌های سحر و جادو قرار می‌گیرد؛ سخن گفتن نی، تبدیل شدن نی به هندوانه و زاده شدن دختر از هندوانه، از جنبه‌های جادویی این افسانه است. روایت «سه خواهر» مضمونی اخلاقی دارد مبنی بر اینکه حتی در مقابل جان نیز نباید دست از اصول اخلاقی شست و یا به زبان دیگر، تحت شرایط سخت نیز نباید تن به خواهش نفس (بوسه از طرف غلام و حفظ جان از سوی دختر) داد. این روایت کم و کسری‌هایی نیز نسبت به روایات دیگر دارد که با یک نظر و مقایسه می توان آن را دریافت.

سه خواهر بودند که می‌خواستند بروند خانه خاله‌شان تره بچینند. میان راه به رودخانه‌ای می‌رسند، آب رودخانه زیاد بود و آنها جرأت گذشتن از آن را نداشتند. غلامی از آن طرف‌ها رد می‌شد او را صدا می‌زنند و می‌گویند ما را ببر آن طرف رودخانه. غلام خواهر بزرگ را به دوش می‌گیرد تا به آن طرف رودخانه ببرد، وسط آب که می‌رسد می‌گوید باید مرا ببوسی و گرنه تو را وسط آب می اندازم. خواهر بزرگی به ناچار شرط او را می‌پذیرد و غلام هم او را به ساحل آن سمت رودخانه می رساند. بعد می‌آید خواهر وسطی را می‌برد، با او هم همین کار را می‌کند. نوبت خواهر کوچکی می‌رسد، اما خواهر کوچکی حرف او را قبول نمی‌کند و غلام هم او را میان رودخانه می‌اندازد و می‌رود. دختر هم غرق می‌شود. آب دختر را می‌برد در پیچ رودخانه میان بوته‌های خار می‌اندازد. خرسی از آن طرف می‌گذشت دختر را می‌بیند می‌آید او را از آب می‌گیرد و می‌خورد. اما قطره‌ای از خون دخترک از دهن خرس می‌چکد و تبدیل به نی می‌شود. چندی بعد خواهر بزرگ و خواهر وسطی از خانه خاله‌شان بر می‌گردند. نی را می‌بینند و می‌چینند. خواهر بزرگ نی را بر لب می‌گذارد. نی می‌خواند: «بزن خواهر، بزن خواهر که خوب خوب می‌زنی خواهر، مرا کشتید، به آب دادید، دو بوسه بر غلام دادید.» خواهر وسطی هم نی را بر لب می‌گذارد همین شعر تکرار می‌شود. خواهران نی را به خانه می‌برند مادر هم بر لب می‌گذارد نی می‌خواند: «بزن مادر، بزن مادر، که خوب خوب میزنی مادر، مرا کشتند به آب دادند، دو بوسه بر غلام دادند.» پدر نی را از آن‌ها می‌گیرد و بر لب میگذارد، نی می‌خواند: «بزن بابا، بزن بابا که خوب خوب می‌زنی بابا، مرا کشتند به آب دادند دو بوسه بر غلام دادند.» ناگهان نی از دست پدر می‌افتد و تبدیل به یک هندوانه می‌شود. پدر می‌گوید زود چاقو بیاورید و هندوانه را می‌برد، می‌بیند دختر کوچکش وسط هندوانه نشسته. دختر داستان خود را تعریف می‌کند. پدر حکم می‌کند دو خواهر بزرگی و وسطی را ببرند همان جایی که خواهر کوچکی را ول کردند، ول کنند. این کار را می‌کنند و آن دو خواهر دیگر برنمی‌گردند.

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد